صدای گمشده در غارهای مسدودم
فرود آمده از قلهای مه آلودم
کنار شمع نشستند و راز میگفتند
نگاه کردم و آتش برآمد از دودم
گرفتم آنکه گلستان شوند هیزمها
چگونه سرد شود خاطرات نمرودم
به شوق یافتنت ای کلید دربدری
کدام کوچه بنبست را نپیمودم؟
تو نیستی که برایم انار دانه کنی
کجاست دانه تسبیح شاه مقصودم!
به روی خویش نیاور ولی بدان آنروز
کسی که پنجرهات را شکست من بودم
قطار صبح ازل رفت بی خداحافظ
در آستین غزل ماند دست بدرودم
شاعر: احسان افشاری
****
****